سفارش تبلیغ
صبا ویژن
کبوتر حرم
 
خاطرات خدمت در حرم امام‌رضا علیه‌السلام

اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى عَلِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضا الْمُرْتَضَى الاِمامِ التَّقِیِّ النَّقِیِّ وَحُجَّتِکَ عَلى مَنْ فَوْقَ الاَرْضِ وَمَنْ تَحْتَ الثَّرى، الصِّدّیقِ الشَّهیدِ، صَلاةً کَثیرَةً تامَّةً زاکِیَةً مُتَواصِلَةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَةً، کَاَفْضَلِ ما صَلَّیْتَ عَلى اَحَد مِنْ اَوْلِیائِکَ

نه شانس است و نه اتفاق ... جوینده، همیشه یابنده است.

خودمان را به خواب نزنیم؛ این همه زن و مردی که در آن سوی عالم، از پس ابر فتنه‌های ضد دین، خورشید اسلام را می‌بینند و در برابر عظمت پروردگار زانو می‌زنند، فریاد بلندی هستند که: «سبل الراغبین الیک شارعة، و اعلام القاصدین الیک واضحة».

راه، روشن است و ما خفته. غرق در معجزات، به دنبال معجزه می‌گردیم و باز هم ایمان نمی‌آوریم. «مرضیه تیلور» بانوی تازه مسلمان انگلیسی، معجزه‌ای تازه بر حقانیت اسلام است که از طریق ایمیل، با «کبوتر حرم» به گفتگو نشسته است.

خودتان را معرفی کنید و از سرگذشت مسلمان شدنتان بگویید.

نام اسلامی من «مرضیه»  است، حدود 52 سال دارم و در آوریل سال 2002 مسلمان شدم. من در خانواده‌ای مسیحی در نزدیکی لندن به دنیا آمدم و پیرو آیین  «متودیست» (فرقه‌ای از مسیحیان پروتستان) بودم. پدر و مادرم هر هفته یکشنبه‌ها من را به کلیسا می‌فرستادند. در 14سالگی معلم کلاس‌های دینی روزهای یکشنبه‌ی کلیسا برای بچه‌ها شدم. در مدرسه از درس تعلیمات دینی خیلی خوشم می‌آمد و نمره‌های خوبی می‌گرفتم، ولی همان موقع هم مسیحیت روحم را ارضا نمی‌کرد. به هیچ وجه نمی‌توانستم بپذیرم که خدا پسری دارد.

ما در شهر کوچکی زندگی می‌کردیم و من هیچ وقت با غیرمسیحی‌ها و خارجی‌ها برخورد نکرده بودم. یادم می‌آید در اردوی یک‌روزه‌ای که از طرف کلیسا به لندن رفته بودیم، خانم‌هایی را دیدم که روبند زده بودند. هر چند مربیان کلیسا به ما گفتند که اینها را مجبور می‌کنند این طور لباس بپوشند، ولی این حرف با عقلم جور در نیامد. یادم نمی‌آید کسی درباره اسلام اطلاعات زیادی در اختیارم گذاشته باشد، اما کم و بیش چیزهایی مثل نام پیامبر اسلام، نمازهای پنجگانه، محل عبادت مسلمانان که مسجد نام دارد و ... به گوشم خورده بود. هنگام آشنایی با همسرم، او به من گفت که به خدا اعتقادی ندارد و همین بهانه‌ای شد که دیگر به کلیسا نروم. البته به نظرم به خاطر فشار خانواده و نیز به دلیل این که از گزینه‌ی دیگری خبر نداشتیم، بچه‌هایمان را به دین مسیح در آوردیم. زندگی ما سال‌ها به همین شکل ادامه داشت.

پس چه شد که به سراغ اسلام رفتید؟

رفته رفته در مجلات و روزنامه‌ها مقالاتی درباره ادیان و فرهنگ‌های دیگر می‌خواندم. در جمع خانواده، اگر از آداب و رسوم ملل دیگر انتقادی می‌شد، من جانب اقوام دیگر را می‌گرفتم و عقیده داشتم که آنها حق دارند بدون دخالت یا انتقاد دیگران طبق آداب و عقاید خودشان زندگی کنند. به ویژه از خرده گرفتن بر مجازات اتباع غربی در خاورمیانه بر اساس فقه اسلامی، آزرده خاطر می‌شدم. به نظر من اگر کسی به کشوری دیگر برود و خلاف قانون آن کشور عمل کند، باید مجازات آنجا را هم بپذیرد. بگذریم ... حدود 18 سال پیش مطالعات اسلامی‌ام را گسترش دادم. هرچه درباره اسلام به دستم می‌رسید می‌خواندم. معماری اسلامی برایم خیلی جالب توجه بود. از دیدن تصاویر زنان مسلمان در کتاب‌ها و تلویزیون لذت می‌بردم، چون چهره شان خیلی آرام به نظر می‌رسید. هیچ وقت نمی‌توانستم ظلمی را که، به ادعای همه، بر آنان روا می‌رود، در چهره شان تشخیص دهم.

در سال 1999کاری در لندن برایم جور شد. حالا دیگر وقت بیشتری برای مطالعه داشتم. اوقات فراغتم را به کتاب‌فروشی‌های بزرگ می‌رفتم و با فنجان قهوه در دست، کتاب می‌خواندم. البته یادتان نرود که تا آن موقع هنوز یک زن غربی تمام عیار بودم، یعنی اهل موسیقی و مد لباس و ... برای همراهی با شوهرم، با دوستان به سینما، رستوران و شب‌نشینی‌های آنچنانی می‌رفتم. نوشیدن مشروبات الکلی با همکاران برایم خیلی عادی بود. اما با مطالعه بیشتر درباره اسلام، به تدریج دیدم دارم تغییر رفتار می‌دهم. مدتی الکل را کنار گذاشتم، لباس‌های پوشیده تر تنم می‌کردم و... ناگهان به خودم آمدم و گفتم: «مگر دیوانه شده‌ای؟ تو که مسلمان نیستی! البته می‌توانی با مسلمان‌ها احساس همدلی کنی، ولی هنوز مسیحی هستی.» به این ترتیب باز هم به همان زندگی قبلی برگشتم.

گذشت تا این که یکی از دوستان مسلمانم ترجمه انگلیسی قرآن را برایم خرید. (جالب این که آن دوست و خانواده‌اش چندان به اسلام پای بند نبودند؛ نماز نمی‌خواندند، گوشت خوک و مشروبات الکلی مصرف  می‌کردند و خلاصه کاملاً مثل غربی‌ها زندگی می‌کردند.) نکات متعددی که بی تردید در زمان پیامبر ناشناخته بوده و در قرآن ذکر شده‌اند، برایم جالب توجه بود. به علاوه با خواندن قرآن فهمیدم که حضرت عیسی(ع) فقط پیامبر بوده، نه پسر خدا. همچنین فهمیدم که مسلمانان به همه پیامبران بنی اسرائیل اعتقاد دارند. بعد از آن کتابی با عنوان «خود آموز اسلام» خریدم و پس از خواندن آن، یک روز تصمیم گرفتم نماز بخوانم، مثل مسلمان‌ها. وای! صفا و آرامشی را که با اولین نماز به من دست داد، هنوز احساس می‌کنم.

مسلمان شدنتان چه پیامدهایی داشت؟

در  آستانه اسلام آوردن، در تئاتری از نیویورک مشغول به کار شدم. می‌دانستم اعلام مسلمان شدنم در آنجا مشکلاتی به همراه دارد. باید دوستان مسلمانی پیدا می‌کردم و به خانواده‌ام هم می‌گفتم.

در همین گیر و دار، قضیه‌ی 11 سپتامبر و انفجار برج‌های سازمان تجارت جهانی به وقوع پیوست. تا چند هفته بعد از این ماجرا، کارم یکسره دفاع از مسلمانان در برابر انتقادات اعضای خانواده و دوستان و همکاران بود. به خاطر ماجرای 11 سپتامبر، صنعت گردشگری در لندن به شدت ضربه دید و چند سالن نمایش تعطیل شد، بنابراین من هم بیکار شدم. به ذهنم رسید که این فراغت ناخواسته، پیامی از جانب خداست که باید وقتم را بیشتر به شناخت اسلام اختصاص دهم. به نزدیک ترین مرکز اسلامی رفتم و برای اولین بار در کلاس «توحید» شرکت کردم. بعد از آن مشغول تحقیق درباره فرقه‌های اسلامی شدم. اسم شیعیان در رسانه‌ها، به ویژه در قضایای انقلاب اسلامی ایران به گوشم خورده بود. یادم می‌آید رسانه‌های ما هنگام پخش تصاویر بازگشت آیت الله خمینی به ایران، مدام می‌گفتند که او «منشأ انواع مشکلات» خواهد شد. ولی من، سال‌ها پیش از مسلمان شدن، بر خلاف همه در چهره‌ی او آرامش، صفا و صداقت را می‌دیدم. آن موقع اصلاً فکر نمی‌کردم که 20 سال بعد در حرمش حضور خواهم یافت. به هر حال، پس از مطالعه‌ی تاریخ اسلام و با راهنمایی‌های بسیار ارزنده‌ی خواهر «زینب» ( معرف من به شما) و همسرش، مذهب اهل بیت را اختیار کردم و از آن موقع فهمیدم که صراط مستقیم را یافته‌ام.

واکنش خانواده به این تصمیم شما چه بوده است؟

خانواده‌ام خیلی خوب با این تحول کنار آمده‌اند. آنها حجاب من را قبول کرده‌اند و مراعاتم را می‌کنند و در حضور من برخی کارها را انجام نمی‌دهند. وقتی به آرایشگاه خواهرم می‌روم، دیگر مشتری مرد نمی‌پذیرد تا من راحت باشم. در میان اعضای خانواده، همسرم فوق العاده است. وقتی مردم ما را با هم می‌بینند، فکر می‌کنند او هم مسلمان است؛ او هم مجبور می‌شود برایشان توضیح دهد که این طور نیست و او بلد نیست عربی حرف بزند و ... با این وجود، گاهی خیلی احساس تنهایی می‌کنم، چون نمی‌توانم هر روز با خانواده‌ام از عقاید خودم صحبت کنم. بنابراین برای کمک گرفتن به خیل دوستان جدیدم، از شیعه و سنی، روی می‌آورم.

در مسلمان شدنتان هیچ اتفاق ماورای طبیعی، مثل خواب دیدن یا چیزهای دیگر، دخالت نداشت؟

راستش را بخواهید، نه. یادم نمی‌آید در جریان این تحول اتفاق خاصی روی داده باشد و اصولاً تا پیش از مسلمان شدن نمی‌دانستم مسلمانان این قدر به خواب دیدن اهمیت می‌دهند. تا جایی که می‌دانم این تحول، نتیجه‌ی علاقه‌ی من به دین و ارضا نشدن با مسیحیت بود که طی سالیان متمادی بالاخره من را به وادی اسلام کشاند.

به عنوان یک تازه مسلمان، چه احساسی نسبت به پیامبر اسلام حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله دارید؟

پیامبر (ص) کامل ترین مخلوق خداست. هر وقت در زندگی روزمره به دو راهی می‌رسم، تأمل می‌کنم که توصیه‌ی پیامبر (ص) را در آن مورد به خاطر بیاورم. این اتفاق در نحوه‌ی برخورد من با خانواده یا هنگامی‌که صحبت درباره دیگر دوستان به مرز غیبت نزدیک می‌شود، روی می‌دهد. اوایل مسلمان شدنم فکر نمی‌کردم بتوانم حضرت محمد (ص) را به اندازه‌ی حضرت عیسی (ع) دوست داشته باشم. اما سال گذشته پس از چاپ کاریکاتورهای توهین آمیز به پیامبر (ص)، از احساس عمیق خشم خودم شگفت زده شدم. هر چند در تظاهرات شرکت نکردم و فریادی نزدم، اما برای پیامبر (ص) بسیار آزرده خاطر شدم که باید به خاطر این اهانت‌ها به خاندان و دوستانش چه رنجی را تحمل کند.

ادامه دارد ...




موضوعات مرتبط:

به‌تاریخ یکشنبه 86/1/19 به‌قلم احمد عبداله‌زاده مهنه
لوگوی دوستان
لوگوی دوستان
لوگوی دوستان لوگوی دوستان لوگوی دوستان
نگاه‌های دیگر



بالای صفحه



اینجا خانۀ خودتان است. کبوتر حرم